˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙
8 / 1برچسب:ایام فاطمیه,غسل,ایینه,شهادت,شهادت فامه (س),شب,یب نقاب,پیکر,جان,ننگ,همرنگ,شمع,جانانه,کارتپستال مذهبی,کارتپستال فاطمه(س),کارتپستال شهادت,کارتپستال,شعر مذهبی,شعر زیبا,شعر شهادت,شعر فاطمیه,, :: 19:14 :: نويسنده : وحید
بُرد در شب تا نبیند بینقاب ماه نورانی تر از خود، آفتاب بُرد در شب پیکری همرنگ شب بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب شسته دست از جان، تن جانانه شست شمع شد، خاکستر پروانه شست روشنانش را فلک خاموش کرد ابرها را پنبههای گوش کرد نشنود تا ضجّههای همسرش هم دلی بیاشک و خون، عالم نداشت با علی یا رب چه شد؟ با دیدنش راز غسل از زیر پیراهن شنید نیستی میخواست، هستی از خدای آنچنان خم شد که تا زانو رسید بهر هم، باز آرزوها داشتند بازو از دستی که شد بسته خجل دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت هر سه بر هم گریه میکردند خون تو، یدالله، فوق ایدیهم، بمان لالهای با یاسمن پوشیده شد شاعر:علی انسانی
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
8 / 1برچسب:تشیع آیینه,ایام فاطمیه,شعر مذهبی,شعر شهادت,شهادت,نیمه شب,تابوت,شانه,غم,پیکر,روان,طرف,احمد,استقبال,کارتپستال متحرک شهادت,کارتپستال فاطمه (س),کارتپستال,متنهای متحرک شهادت, :: 19:2 :: نويسنده : وحید نیمه شب تابوت را برداشتند بار غم بر شانهها بگذاشتند هفت تن، دنبال یک پیکر، روان وز پی آن هفت تن، هفت آسمان این طرف، خیل رُسُل دنبال او آن طرف احمد به استقبال او باطناً تشییع زهرا و علی امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب تا ببیند پیش پایش آفتاب دو عزیز فاطمه همراهشان مشعل سوزانشان از آهشان ابرها گریند بر حال علی میرود در خاک آمال علی چشم، نور از دست داده، پا، رمق اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق مُردهای تابوت، روی دوش داشت بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی میبرید اسرار را، سر بستهتر این تنِ آزرده باشد جان من جان فدایش، او شده قربان من من هلال از داغ و این بدر من است هستیام را میبرید، آرامتر وسعت اشکم به چشم ابر نیست چارهای غیر از نماز صبر نیست بعد از امشب روزم از شب، شبترست مصحف من بود و هجده صفحه داشت همرهان، همراه او خاکم کنید شاعر:علی انسانی
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
در می زنند فکر کنم مادر آمده از کوچه ها بنفشه ترین پیکر آمده او رفته بود حق خودش را بیاورد دیگر زمان خونجگریها سر آمده وقتی رسید اول مسجد صدا زدند بیرون روید دختر پیغمبر آمده سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش با خطبه هایش از پسِ آنها برآمده سوگند بر دلایل پشت دلایلش در پیش او مدینه به زانو درآمده مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند انگار حیدر است که در خیبر آمده وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده گنجینه های عرش الهی برای اوست هر چند گوشواره اش از جا درآمده در کنج خانه بستری آماده می کنم در می زنند - فکر کنم مادر آمده
علی اکبر لطیفیان این روزها مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت سـر در بغــل گـرفتــه و زانــو گـرفـته است
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
درباره وبلاگ گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
||
|