˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙
 
 
 
154269235614475984261965878603tavajoh.jp




رسول خدا(ص) ازجبرئیل(ع) سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند؟

جبرئیل فرمود: بله (یکی از آنجاهایی که فرشتگان می‌خندند) زمانی است
که زن بی‌حجابی و بدحجابی می‌میرد، و بستگان او را در قبر می‌گذارند
و روی آن زن را با خشت و خاک می‌پوشانند تا بدنش دیده نشود.
فرشتگان می‌خندند و می‌گویند: تا وقتی که جوان بود و با دیدنش
هر کسی را تحریک می‌کرد و به گناه می‌انداخت(پدر و برادر و شوهرش و…از خود غیرت نشان ندادند)و او را نپوشاندند، ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را می‌پوشانند.


{منبع: شجره طوبی:۲/۴۳۱؛مواعظ العددیه مرحوم عاملی:۱۴۴ و ۱۴۵}

 


444723_XGHONv8b.jpg


عَنِ الامام الصَّادِقِ – علیه السلام – قال: إذا بَلَغَتِ الْجارِیَةُ سِتَّ سِنِینَ فَلا یَنْبَغِی لَکَ أنْ تُقَبِّلَها.
امام صادق – علیه السلام – فرمودند: وقتی که دختر به شش سالگی رسید، شایسته نیست که او را ببوسی.
«وسایل الشیعه، ج ۵، ص ۲۸»

1_hijab-antivirus.jpg

 

4___________________.jpg
 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

شما بخش کردن َ ت خوب است

به من می گویی

وقتی زینب

پای ِ پاره های ِ تن ِ برادرش می نشیند

صبر چند بخش دارد؟

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

کیست این سینه سپر همچو حیدر با وقار

می کند با غرشش دشمن از هر سو فرار

هر زمان با یک رجز با تمامِ قوّتش

در حرم آرامشی می نماید برقرار

با دو چشمانِ ترش لحظه لحظه می زند

بوسه ای بر مشکِ آبِ با فغان و با فکار

کیست این شیرِ غَدَر، پاسبان خیمه ها

بر شهنشاهِ غریب، اوست تنها غمگسار

کیست او زینب دلش هر کجا دنبال اوست

چشم زینب بهرِ او، می شود ابرِ بهار

او که باشد این چنین سوی میدان می رود

لرزه افتد بر دلِ دشمنانِ نابکار

رفته تا آب آورد بهرِ طفلانِ عطش

گر نیاید جان دهد این حرم از انتظار

شاهِ مردی و ادب، عشق و ایمان و وفا

نامش عباسِ علی، کربلا را تکسوار

شاعر : حسن فطرس

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

به چشمِ من تیر نزنید حالا که قلبم غمینه

  مادرِ من داره می آد می خوام که چشمام ببینه

    دستِ من و جدا نکن تا واسه مادر بمیرم

 زیر بغل های اون و می خوام با دستام بگیرم

  مشک من و پاره نکن نذار که سختی بِچِشم

    من از دو چشمِ اصغرِ تشنه خجالت بِکِشم

     به فرق من ضربه نزن حالا که نقشِ زمینم

  بذار ز لب های حسین بوسه ی آخر بچینم

   نیزه نزن تو سینه ام حالا که دل پریشونم

       بعد یه عمر وفای خود مدیون زینب بمونم

شاعر : حسن فطرس

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب


من که ادب تشنه ی یک غمزه ی ابروی منه

   از اوّل عمر همه جا اسمِ وفا روی منه

     می رم برات آب بیارم گریه نکن اصغرِ من

    این قده بی تابی نکن طفلک مه پیکرِ من

آبِ فرات مهربونه قدرِ لبات و می دونه

     صورتِ ماهت از عطش مثلِ گلهای خندونه

       داداش حسین بذار برم مشکم و پر آب بکنم

     بیارم و اصغر تو تا کمی سیراب بکنم

داداش حسین نگو نرو آخه به من سقا می گن

   اگه حرم آب نداره مردم به من چها می گن

     ناله ی اصغرت می آد لحظه ی مردنِ منه

     ببین صدای العطش آتیش به جونم می زنه

     اگه نَرَم آب بیارم شرمنده ی رباب می شم

از خجالت پیش همه بدون که من هم آب می شم

شاعر : حسن فطرس

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب


 

چه می شد ای خدا مشکم مرا حاجت روا می کرد

به حق هر دو دستانم همه دردم دوا می کرد

به یاد اصغر نالان که عطشان و پریشان است

کمی از آبِ باقی را برای او سوا می کرد

خدایا عاقبت دیدی شدم شرمنده ی اصغر

چه می شد این فراتِ غم مرا در خود فنا می کرد

ز روی کودکان او خجالت می کشم یا ربّ

چه می شد ناله ی زینب دلِ من را رها می کرد

کنار علقمه آید نوای شیون و زاری

شنیدم مادرم زهرا مرا هر دم صدا می کرد

توانِ دیدنِ رویِ رقیه کرده مجنونم

چه می شد دشمنم اکنون سر من را جدا می کرد

به ذکرِ نام مولایم خیالم طفل شش ماهه

دلم هر لحظه با شورِ دل زینب صفا می کرد

نوای یاری عشقم حسین تشنه ی زهرا

قسم بر هر دو چشمانم ز دل صد عقده وا می کرد

شاعر : حسن فطرس

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

سقا نظر کن تشنه ام طاقت ندارم

طفلِ صغیرم بر عطش عادت ندارم

آبی بیاور سینه ام آرام گیرد

خشکیده لب هایم ز مشکت کام گیرد

رفتی عمو باشد خدا پشت و پناهت

چشمان اهل این حرم مانده به راهت

ما منتظر بر درگه خیمه بمانیم

انجام وعده از عمو را جمله دانیم

اما پدر آمد عموی ما نیامد

یاربّ چرا آرامشِ دلها نیامد

بابا کمر بگرفته از داغ جدایی

گوید برادر جان ابالفضلم کجایی؟

دانم عمویم کشته ی این خاک گردید

روحش روانه در دلِ افلاک گردید

آید عمویم من دگر حرفی نگوییم

من جز عمو در این حرم چیزی نجویم

شاعر : حسن فطرس

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد

درباره وبلاگ

گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم
موضوعات
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 56
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 73
بازدید ماه : 606
بازدید کل : 199972
تعداد مطالب : 251
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دعای فرج
Multijob Gplus Code
تماس با ما